نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

71 روزت شد...

دختر نازم... می خوای از کارهایی که میتونی بکنی بهت بگم... - وقتی به شکم میزاریمت دستاتو میزاری رو زمین و سر و شونه هات رو بلند میکنی... - کلا به شکم دوست نداری..خیلی تلاش میکنی که برگردی ولی هنوز نمیتونی... - به کلمه "ق" حساسی و سریع آقو گفتن رو شروع میکنی... - خیلی که به خودت تو حرف زدن فشار بیاری به سکسکه می افتی ... - اطرافیانت رو میشناسی و به اونهایی که میشناسی عکس العمل نشون میدی... - شاید گفتن این حرف یه کمی خنده دار باشه ولی امروز باباتو صدا زدی.. شاید اتفاقی بود ولی عینا گفتی " بابا" -وقتی رو پشتی به پشت میتونی حرکت کنی... حتی وقتی شیر میخوری و رو پاهامی خودتو سر میدی و از اون ور سرت آویزون میشه... -دوست نداری اکثرا...
23 آذر 1391

2 ماهگیت مبارک گلم...

دختر نازم دیروز شما 2 ماهت شد... بردیمت بهداشت و واکسن دو ماهگیتو زدی... وزنت 5350 ، قد 58.5 سانت و دور سر 39 سانت... قبلش بهت قطره استامینفن دادم... وقتی دو تا واکسنو تو پاهای خوشگلت زدن یه 10-15 دقیقه ای گریه کردی... اومدیم خونه کمپرس سرد گذاشتیم رو پاهات و تو برامون میخندیدی... کم کم قطره اثر کرد و خوابیدی... ساعت 3 که بیدار شده بودی دردت زیاد شده بود... 1 ساعت تموم جیغ زدی . درد کشیدی مامان قربونت بشه... تمام صورتت سفید شده بود از زور درد... ساعت 4 که قطره دادم بهت کم کم آرومت کرد و شیر خوردی.. دیشب هم یه خورده تب داشتی که اونم به لطف قطره از بین رفت و خوابیدی... مامان به قربونت بره سختی کشیدی ولی دختر صبوری بودی.. ...
13 آذر 1391

نزدیک به دو ماهگی

سلام نیلیای مامان... بزار از این روزهات برات بگم... داریم کم کم به دو ماهگیت نزدیک میشیم و هنوز منتظر اینکه تو غلت بزنی... عادتهای جدیدی پیدا کردی... وقتی نزدیک بیدار شدنته غر غر میکنی و این ور اون ور میکنی.. من میفهمم و تو شب سریع قبل اینکه بیدار بشی میآرمت تو تخت و دراز کش بهت شیر میدم... 15 دقیقه ای میخوری و بعد میزارمت تو تختت... اینجوری هم تو بد خواب نمیشی هم مامانی راحتتره.... این روزا شیر مامانی هم بهتر شده و فوقش دو وعده در روز بهت شیر خشک میدم... شب ها هم به نظرم بهتره شیر خودمو میدم کمبودشو شیر خشک میدم... خیلی خوب مامانی رو میشناسی یا بهتره بگم منبع تغذیه رو... ( ! ) و برام میخندی و واکنش بهم نشون میدی... وقتهایی هم که بابایی سر...
9 آذر 1391

50

دختر گلم 50 روز گذشت... این هد بندو دیشب خریدم.. مو نداری که!!   اینم لباسهایی که دیشب برات خریدیم...   فدات ... پینوشت : الان مامان عصبانیه ها... دیشب 2 خوابیدی تا 6 ... اونم به زور .. از 6 به بعد که آوردم تو. تخت خودمون مشغول غر غر بودی..الان که پا شدم از کنارت آروم خوابیدی!.. انصافه؟؟؟ ...
2 آذر 1391
1